گیله وا
گیله وا در زبان گيلكي نوعي باد محلي است كه از غرب به شرق ميوزد و هوا ملايم و دريا آرام ميشود
۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سهشنبه
روزهای بد
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه
بیداری خاورمیانه
۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سهشنبه
کاغذ بازی یا بی نظمی!
براي انجام کارهای فارغ التحصیلی به دانشگاه می روم. فرم های مورد نیاز را از وب سایت دانشگاه دانلود کرده و از روی آنها پرینت گرفته ام، تا کارهایم زودتر انجام شود. برای تحویل هر فرم به بخشی مراجعه می کنم. در اکثر موارد مسئول مربوطه پشت میزش نیست و باید منتظر بمانم. از کارمند کنار میزش می پرسم که کی برمی گردد، می گویند معلوم نیست. منتظر می مانم در حالیکه نمی دانم کارم انجام خواهد شد یا نه. به بخش دیگر مراجعه می کنم، باید در مورد روند کار سوال بپرسم، جلوی میز می ایستم و بعد از خسته نباشید سوالم را می پرسم، درحالیکه سرش را از روی میز حتی بلند نکرده است و دارد کارهایش را انجام می دهد، مختصر و غیر مفید جواب می دهد. من که چیزی دستگیرم نشده، دوباره می پرسم، سرش را بلند می کند و نگاه عاقل اندر سفیهی می اندازد و مختصرتر از قبل پاسخ می دهد. عطای توضیحاتش را به لقایش می بخشم و دنبال کارم می روم. به قسمتی مراجعه می کنم که تمام فرم هایش را قبلا پرینت گرفته ام و امضاهایش را از دانشگاه دیگر جمع کرده ام. خوشحالم از اینکه حداقل اینجا کارم سریع پیش می رود. فرم ها را به مسئولش می دهم، نگاهی می اندازد و می گوید فرم x را پر نکرده ای. می گویم در وب سایت دانشگاه فقط همین فرم ها بود. بخشنامه ای را به من می دهد و می گوید برو کپی بگیر و همه مدارک را بیار. به بخشنامه نگاه می کنم و با خودم می گویم می مردند اگر آن را در سایت می گذاشتند! باید دوباره از همه اساتیدی که امضا گرفته بودم، امضا بگیرم. خسته ام، هیچ کدام از کارهایم به درستی انجام نشده است. از دانشگاه بیرون می آیم. شاید بعدا برای تکمیل کارهایم بیایم. فعلا می خواهم استراحت کنم.
۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه
سال 1390
همیشه سال هایی را که آغاز يک دهه هستند، دوست داشته ام. سال 70 در ذهنم چنان پررنگ نقش بسته، گويي هيچ وقت پاک نخواهد شد. شوي 70 نوروزي با آهنگ "شاگرد اول" شهرام شب پره و طنين صداي دايي ام که ما بچه ها را که در حياط خانه پدربزرگ بازي مي کرديم، صدا کرد تا برويم بالا و آن کليپ را در ويديو ببينيم. سفر سنندج و همه خاطرات رنگارنگ آن. سال 90 را هم ناخودآگاه دوست دارم. دعاي لحظه سال تحويلم، آزادي براي همه مردم در هر گوشه جهان بود. آرزويي که نه در سال 90 و شايد در هيچ سالي برآورده نشود، ولي اميد آن است که حداقل براي گوشه اي از مردم و شايد مردم خاورميانه در اين سال برآورد شود.
۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه
جنون سریال بینی
چهار فصل سریال الیاس1 را گرفته ام و با اولین اپیزود شروع می کنم. احساس خاصی در هنگام دیدن سریال ندارم و مدام با خودم فکر می کنم که هیچ وقت دوباره حسی را که با دیدن سریال لاست داشته ام، تجربه نخواهم کرد. اپيزودهاي آغازين يادآور فیلم هاي جيمز باند هست. همان جلوه هاي ويژه و اغراق در توانايي هاي فردي يک مامور مخفي. اما هر چه که مي گذرد، سريال جذاب تر می شود. روي شخصيت افراد بيشتر تمرکز مي شود و روابط بين کارکترها بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد و ... و همين مي شود که دوباره اسير يک سريال مي شوم. نه مثل لاست که با هيجان در مورد شخصيت هاي داستان حرف بزنم، داستان را پيش بيني کنم و در مورد هر نماد کلي نظريه بدهم. اما این حس غير قابل کنترل دوباره در من بيدار مي شود که با پايان هر اپيزود به ساعت نگاه کنم و با خودم بگويم فقط يک اپيزود ديگر و همين مي شود که شب تا ديروقت بيدار مي مانم و صبح بايد زود بيدار شوم تا به کارهايم برسم. چهار فصل سريال را در عرض 2 هفته ديدم. يک فصل باقي مانده که ندارمش و بايد صبر کنم تا بگيرمش. گرچه پايان فصل پنجم يا همان فصل آخر را در کليپي در یوتوب ديدم. ديدن اينگونه سريال ها که کل مجموعه را داري، به نحوي اسيرت مي کند که تا به آخر نرساني اش انگار راحت نمي شوي و وقتي که تمام شد با خودت مي گويي " خب که چي؟!، آيا ارزش اين همه وقت گذاشتن را داشت؟" و باز با ديدن يک مجموعه جديد دست و پايت شل مي شود. اگر تا به حال ديدن اينگونه سريال ها را تجربه نکرده ايد بهتر است سراغش هم نرويد که عجيب اعتياد آور است.
1 Alias