۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

سی سالگی

سالها پيش فکر مي کردم که سي سالگي ديگر پايان جواني است ولي اکنون در آغاز سي سالگي اميدوارم که سي سالگي ام آغاز جواني و دوره اي پرنشاط برايم باشد. سالي که در آن بالاخره فارغ التحصيل خواهم شد و شايد تصميم هاي مهمي براي زندگيم بگيرم. سالروز سي سالگي ام روزي ساده و شايد کمي متفاوت تر از روزهاي ديگر بود. سر کار رفتم, به خانه برگشتم, خوابيدم و بعد از بيدار شدن با هاني به بازار رفتيم, چيزي نپسنديدم, کيک خريديم, شام خورديم و بعد از برگشتن به خانه اينقدر خسته بوديم که کيک خوردن را به روز بعد موکول کرديم و خوابيديم.

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

حرکت خودجوش!

چهارشنبه 12 آبان در محل کارم هستم. در سر در ورودي ساختمان در حال نصب پرده اي به مناسبت 13 آبان هستند. روي ميز دفتري که مي نشينيم فراخوان راهپيمايي فردا به چشم مي خورد. در فراخوان اعلام شده است که کلاس هاي ساعت 10 فردا تشکيل نخواهد شد. پنج شنبه اساتيد و دانشجويان را براي راهپيمايي مي برند. شب وقتي در وب اخبار را مي خوانم به خبري از دانشگاه برخورد مي کنم: "دانشجويان و اساتيد دانشگاه ... در حرکتي خودجوش در تظاهرات روز 13 آبان شرکت کردند".