۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

فال خوب

دور هم نشسته ايم و قهوه مي خوريم. در فنجان هايي كه ميزبان به مناسبت تولدش كادو گرفته  و امروز افتتاح كرده است. قهوه كه تمام مي شود، همه فنجان هايشان را برمي گردانند تا فال بگيرند. من با لبخندي بر لب و به قصد تفنن فنجانم را برمي گردانم. هيچ وقت به فال از هر نوعش اعتقاد نداشته ام. خانمي كه از همه مسن تر هست، فنجان ها را در دست مي گيرد و فال هر كس را مي گويد. نوبت به من مي رسد. هنوز لبخند بر لب دارم و سعي مي كنم قيافه ام شبيه كسي باشد كه به شنيدن جملات علاقمند هست. او از نگراني هايي مي گويد كه مدتي هست دارم، از انتظاري كه براي شنيدن خبري از فردي در نقطه اي دور دارم و خبري خوب خواهد بود، سفر دو نفره اي كه با هواپيما در پيش است، از رويدادي كه در 8 روز ديگر اتفاق مي افتد ... . هرچه كه مي گويد پر است از اخبار خوب و سفر و آسوده شدن از افكار نگران كننده. ناخودآگاه در پايان فال سرحالم. با خودم فكر مي كنم خوب است كه هر از چندگاهي در جمعي زنانه فارغ از تمام دغدغه هاي زندگي بنشينيم، قهوه بخوريم، بلند بلند بخنديم و فال هاي خوب بشنويم و در نهايت راضي و خندان به زندگي روزمره برگرديم.

هیچ نظری موجود نیست: