۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

رویاي شیرین

با چشمان باز رويا مي بينم. لم داده در کاناپه مشغول ديدن سريال هاي دنباله دار, سريالي مثل لاست که از صبح شروعش می کنی و تا پاسی از شب از جلوی تلويزيون تکان نمي خوري, در باشگاه و گاهي در استخر, در آشپزخانه در حال درست کردن غذا براي مهماني شب , با مامان در بازار و در حال خريد و ... . نمي دانم وقتي اين روزهاي سخت و پر مشغله تمام شوند اين کارها را خواهم کرد يا نه و آيا آن روزها از بيکاري و روزمرگي کلافه خواهم شد يا نه, فقط اين را مي دانم که با تمام وجود مي خواهم که اين دوره طولاني با استرس هر روزه اش, با گره هاي متوالي در پيشرفت کار, با انتظار کشنده براي آمدن جواب مقاله, دلشوره عجيب در باز کردن ايميل که مبادا ايميل رد مقاله را در اينباکس ببينم, حدس سوالات احتمالي که در روز دفاع خواهند پرسيد و ... تمام شود و براي مدتي استراحت کنم.

هیچ نظری موجود نیست: